معنی شروع کردن
لغت نامه دهخدا
شروع کردن. [ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب) شروع نمودن. آغازیدن و ابتدا کردن. (ناظم الاطباء). آغازیدن. آغاز کردن. دست بکار شدن. افتتاح. برداشت کردن. ابتدا کردن. اقدام کردن. (یادداشت مؤلف): رسولی فرستاده آمد... تا آنچه او را مثال داده آمده است شروع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209).
اصل را دریافت بگذشت از فروع
بهر حکمت کرد در پرسش شروع.
مولوی.
راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن.
مولوی.
در نصیحت ارباب ملک و مملکت شروع کنیم. (مجالس سعدی ص 19). رجوع به آغاز کردن و شروع نمودن شود.
شروع
شروع. [ش ُ] (ع اِمص، اِ) آغاز و فیال و ابتدا و اول. (ناظم الاطباء).
- شروع افتادن، شروع شدن. آغاز گشتن: اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 18).
- کلاس شروع،در سابق بر کلاس تهیه اطلاق می شد و پیش از کلاس اول کودکان، را برای تعلیم آماده می کردند.
|| دیباچه. (ناظم الاطباء). || حمله و هجوم. (ناظم الاطباء).
شروع. [ش ُ] (ع اِ) ج ِ شارِع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شارع شود.
شروع. [ش ُ] (ع مص) به کاری آغازیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در کاری شدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). به کاری درآمدن. (آنندراج). آغازیدن. آغاز کردن.روی آوردن به. رونهادن به. روی گذاشتن به. برداشت کردن. ابتدا کردن. بنیاد کردن. به کاری درشدن. اقدام کردن. (یادداشت مؤلف). || در آب درآمدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). در آب شدن. (تاج المصادر بیهقی). || گشاده کردن رسن را و هر دو کرانه ٔ آن را در گوشه ٔ دلو و مانند آن انداختن. رجوع به شرع شود. || باز کردن پوست و کفانیدن آن را. رجوع به شرع شود. || نیکو برداشتن و بلند کردن چیزی را. رجوع به شرع شود. || راست شدن نیزه ها به سوی کسی. || راست کردن نیزه ها را بسوی کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شرع شود.
فارسی به انگلیسی
Begin, Commence, Inaugurate, Initiate, Open, Start
فارسی به ترکی
başlamak, baştan almak
کلمات بیگانه به فارسی
آغاز کردن
فرهنگ عمید
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن،
(اسم) ابتدا، آغاز،
* شروع کردن: (مصدر لازم) آغاز کردن، آغازیدن،
حل جدول
آغازکردن
فارسی به عربی
ابدا، اسرع، اصعد، انطلاق
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ واژههای فارسی سره
آغازکردن، آغازیدن
فارسی به آلمانی
Anfangen [verb]
فرهنگ معین
(مص م.) آغاز کردن، (اِ.) آغاز، ابتدا. [خوانش: (شُ) [ع.]]
معادل ابجد
850